کد مطلب:142076 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:158

اسوه صفا و وفا
در پی آن، عمرو بن حجاج با همراهانش از سمت فرات بر یاران حسین (ع) یورش برد، ساعتی دو طرف با هم درگیر شدند. در این گیر و دار، كه گرد و غبار همه جا را فراگرفته بود، و مسلم بن عوسجه از هر سو به دشمن حمله می كرد، دو تن به نام مسلم بن عبداله ضبابی و عبدالله بن خشكاره بجلی بر او تاختند و او را نقش بر زمین ساختند. [1] .

پس از آن، عمرو بن حجاج، و همراهانش به جای خویش بازگشتند.

هنگامی كه درگیری پایان یافت، و گرد وغبار فرونشست، یاران امام، مسلم را بر زمین افتاده یافتند، پس حسین (ع) گام پیش نهاد و به بالین وی آمد، هنوز رمقی در جسم او وجود داشت كه آن حضرت فرمود: ای مسلم! اخدای رحمت كند تو را، و در پی آن این آیه را تلاوت كرد: «و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا».

حبیب بن مظاهر نزدیك وی آمد و گفت: ای مسلم! بر من بسی ناگوار است كه تو افتاده باشی! ای مسلم! تو را مژده بهشت باد! [2] .


مسلم با صدای ضعیفی پاسخ داد: ای حبیب! خدا تو را مژده ای نیك دهد.

پس حبیب گفت: اگر نبود اینكه می دانم ساعتی بعد من نیز در پی تو خواهم آمد، به راستی هر وصیت و سفارشی كه برای كارهای مهم خویش داشتی می پذیرفتم. [3] .

مسلم گفت: من تو را به حمایت از حسین وصیت می كنم، و از تو می خواهم كه جان خویش را فدایش كنی!

حبیب گفت: به پروردگار سوگند! كه جانم را نثار او خواهم كرد.

در این هنگام، كنیز مسلم، چون سرور خویش را كشته و در خون غوطه ور دید، شتابان پیش آمد و فریاد كشید: آه فرزند عوسجه! وای، سرور من!...

یاران عمرو بن حجاج، با شادمانی به صدای بلند گفتند: مسلم بن عوسجه اسدی را كشتیم!

شبث بن ربعی به برخی از كسانی كه پیرامونش بودند گفت:

مادرتان در سوگ شام بنشیند، شما با دستهای خویش، كسان خود را می كشید و خویشتن را در نزد بیگانه ذلیل می كنید و از اینكه كسی چون مسلم بن عوسجه را كشته اید، شادمانی می كنید؟!

اما سوگند به پروردگار! كه او در میان مسلمانان از موقعیت و جایگاه بلندی برخوردار بود، من در روز جنگ آذربایجان، مسلم را دیدم كه پیش از آنكه سواران مسلمان خود را آماده نبرد كنند او به تنهایی یورش برد و شش تن از مشركان را كشت! آیا شما مانند چنین شخصی را می كشید و شادمانی می كنید؟ [4] .

البته عجب نیست كه حتی دشمن، اینچنین بر مقام ومنزلت معنوی این سردار رشید و دلاور اسلام اعتراف می كند، زیرا او در عبادت و شجاعت، زبانزد همگان


بود.

فرزند عوسجه از نخستین كسانی بود كه با ورود سفیر امام به كوفه، به او پیوست، چنانكه مأموران مخفی و جاسوسان عبیدالله بن زیاد او را در حمایت از نماینده امام حسین (ع) (مسلم بن عقیل علیه الرحمه)، جدی یافتند، و كثرت عبادت او را، دلیلی بر نزدیكی وی به اهلبیت می دانستند. هنگامی كه خبر ورود امام حسین (ع) به كربلا، در كوفه پراكنده گردید، و كسانی برای جنگ با آن حضرت آماده شدند و به سپاه عمر بن سعد پیوستند، مسلم بن عوسجه بی خبر از این ماجرا، بر در مغازه ای ایستاده بود كه حبیب بن مظاهر، به او رسید، و پس از آن كه احوال او را پرسید، گفت: ای برادر اینجا چه می خواهی؟

مسلم گفت: می خواهم قدری حنا بخرم و به حمام بروم!

حبیب برآشفت كه: ای برادر! مگر نمی دانی كه مولای ما حسین (ع) وارد كربلا شده؟ اینك بشتاب تا خود را به او رسانیم! [5] .

و آنگاه در كربلا به سپاه حسین (ع) پیوست، در شب عاشورا، آن سخنان شورانگیز را بر زبان آورد كه ستایش حسن را برانگیخت، چهره گشاده و بیان شیرین او در شب عاشورا، دلهای همرزمان را قوت و آرامش می بخشید. روانش پیوسته شاد راهش پررهرو باد!


[1] طبري، ج 5، ص 436.

[2] طبري، ج 5، ص 435، ارشاد، ص 237.

[3] طبري، ج 5، ص 435 و 436.

[4] همان، ص 436.

[5] فرسان الهيجاء، ص 119، به نقل از تحفة الحسينيه، فاضل بسطامي.